شعیب محبوب خدا. آنچنان در عشق خداگریست که چشمانش از دست رفت، و خداوند دوباره به چشمانش نور داد. ولى بازگریستن را آغازکرد، و دوباره نور چشمانش رفت، و براى سوم نیز همین ماجرا تکرار شد. خطاب رسید: شعیب! اطمینان خاطر داشته باشکه در قیامت با توکارى ندارم. پس گریه را بس کن. شعیب گفت: خدایا! خوفى از آتش ندارم، بلکه گریه من از عشق و شیدایى است. و در یک سخن من عاشق تو هستم.
سلسله موى دوست حلقه دام بلاست
هرکه در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست
نسیم رحمت،انصاریان، ص: 68