بعضی آدمها با خود چیزی دارند که باعث میشود نشناخته دوستشان داشته باشی. یک خوی و منش منحصربهفرد، برق درخشانی در نگاه، حالتی در حرکت دستها، شیوهی استوار نشستن، یک مهربانی لایزال و یا چیزی درونی که دیده نمیشود اما از همین راه دور هم میتوان حسش کرد؛ و اینگونه تو مرید آنها خواهی شد، به دلت مینشینند و دوستشان خواهی داشت. سایه یکی از همین آدمهاست. کسی که حتی اگر ندانی که کیست و چگونه است و احوالات خاصترش چیست، بازهم دوستش داری؛ و وای بهروزی که بشناسیاش. سایه روحی لطیف و قلبی رقیق دارد. چنانکه بارها پیشآمده در طول صحبت و یا شعرخوانی بغض گلویش را فشرده، صدایش لرزیده و یا اشک بر گونهاش جاریشده است.