
اما یکی از مهمترین مشکلاتی که همواره گریبانگیر این سبک شعری بوده است، استفاده از واژگان سطحی و گاهی گُنگ در این سبک بوده است. معضلی که نمود آن را در شعرهایی که به نام این سبک در چند سال گذشته منتشر شدهاند، بیشتر دیده میشود. مشکلی که «عبدالرضا رضایی نیا» شاعر خوب همدوره ما برای دوری از آن تلاش کرده است تا بتواند با استفاده از جملاتی پرمغز و گیرا زنجیرهای مفاهیم ارزشمند و زیبا را در قالب شعر نو به مخاطبش ارائه کند.
او حاصل این تلاش را در مجموعه شعر «چشم به تماشا...تمام» منتشر کرده است. مجموعه شعری که عضوی از یک مجموعه سه گانه با عنوان «عاشقانه با کلمات» است. رضایی نیا خود این مجموعه را این گونه توصیف میکند: «کلمات این سه دفتر مولود سالهای پر تب و تابی است که صاحب این قلم از یک سو گرفتار فلسفهخوانی بود، از سویدیگر دچار شعر و ادبیــات؛ مولودِ سالهای شصتو هفت تا هفتاد و یک. در تلاقیاین دو ماجرا، گه گاه تأملاتی رخ میداد که البته در نهایت به نفع ادبیات مصادره میشد.»
مجموعه شعر «چشم به تماشا...تمام» که جلد دوم این مجموعه است به بررسی مفاهیمی چون زندگی، مرگ، هنر و ادبیات میپردازد و در قالب پنج فصل «چشم به تماشا... تمام»، «ناگهان نیست»، «هستی سراسر صداست»، «تشنه راه باشیم» و «شهرتِ بادآورده را توفان خواهد برد» سعی کرده برخی از مفاهیم چهارگانه ذکر شده را مورد نقد و بررسی قرار دهد.
سراینده این دفتر شعر با وسواسی ستودنی هم مفاهیم نابی را برای پرداخت ادبی در قالب شعر گزینش کرده است و هم سعی کرده با استفاده از بهترین واژگان، جملاتی زیبا و ادیبانه خلق کند که مخاطبش را متوجه عمق مفاهیمی چون زندگی و مرگ و دنیا میکند و البته بر برخی از تفکرات اشتباه پیرامون ماهیت هنر و ادبیات نیز میتازد.
این مجموعه شعر 66 صفحهای از آن دست کتابهایی است که به سادگی نمیتوان از آن گذشت و باید برای مطالعه سطر به سطر آن وقت گذاشت. همچنین در میان اشعار کتاب نیز تصاویری نقاشی شده در ارتباط با مضامین این اشعار ترسیم شده است که نقاشی آن برعهده باسم رسام بوده است.
«چشم به تماشا...تمام» را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است و آن را با قیمت 6هزار تومان روانه بازار نشر کرده است.
با هم بخشهایی از این مجموعه شعر زیبا را میخوانیم:
پرده اول: چشم به تماشا... تمام
فریاد درخت
ریشهدار است.
*
چرا شرمندهی پُر باریِ خویشتن باشد؛
درختی
که باغ و بهاران سرمستِ گلهای رعنای اوست!
*
خورشید
با داغی ازلی
دلخون میآید، میخندد، میرود
و آسمان برایش سیاه میپوشد.
*
زلزله
واگویهی عقدههای تلنبار شدهی زمین است
که زمان را- به حیرت- لال میکند.
*
چاه نشینان
- هر یک-
به دلیلی آمدهاند؛
یکی چاهکن است،
یکی تماشاگر،
یکی را هم هل دادهاند!
*
انصاف دهید
بیچاره اغنیا!
برای آن که آب حیاتشان را کوفت کنند،
به کاسهی سرگرسنگان افتخار میدهند!
*
وقتی نه میکاهد از تو، نه میافزاید؛
گمان دیگران درباره تو
چه ارزشی دارد؟
*
غم غربت
نمایشگاه همه غمهاست
*
آسمانخراشها
-هرگز-
آسمانی نیستند،
تنها حال آسمان را میگیرند.
*
چه نرم دل است این آب؛
هر چه سنگ
دلش را میخراشد،
باز
بر سرِ سنگ
دستِ نوازش میکشد.
*
«نُرمال» نیست؛
لاشخوری
که از قساوتش لذت نمیبرد،
*
نوباوگانی که امروز تند میرانند،
فردا به پیران افلیج خواهند گفت:
«سلام بر قهرمانانِ سرعت!»
پرده دوم: ناگهان نیست
فرشتهها
به زندگی انسان نگاهی سیاه داشتند.
اما خداوند
در زلال پاسخی موجز،
چشمانشان را به روشنی کشید.
زندگی ما
تفسیری است از آن ایجاز اول.
*
کودکان؛
فرشتگانی
که تازه به زمین تبعید شدهاند.
*
شاعر فرشته نیست؛
آدم است.
لاجرم،
گاهی فریب میخورد
و بهشتی از کلمات پاک را
میفروشد؛
به گندمی، آبی و علفی.
*
شعر هرکس
«مثل» زندگی خود اوست
و نه مثل،
«عین» زندگی اوست؛
به ویژه اگر «عین» را
«چشم» یا «چشمه» نیز معنی کنیم.
*
آرامشِ سنگین و مداوم مردگان در گورستان
محکمترین دلیل
بر آن مرگ دشوارتر از زندگی نیست.
*
مرگ نقطه نیست،
سطر نیست،
جمله نیست؛
کتابی است
که صفحه آخر ندارد...
*
مرگ
روی دیگر سکه زندگی است؛
با سکه کج
نمیتوان صدای ابدیت را شنید.
*
آن که میخواهد سپیدترین دفتر حیات را داشته باشد،
بهتر است
هرگز به دنیا نیاید!
*
شتاب کن،
شتاب کن، نازنین
مبادا،
پیشتر از آن که این دقیقه به پایان رسد،
پایان
به تو
رسیده باشد!
پرده سوم: تشنه راه باشیم
تشنه راه باشیم؛
چه پیموده، چه ناپیموده.
مبادا،
سرسام بدعت وادارمان کند
که از خود بیراههای به یادگار بگذاریم.
*
مذهب
منظره نیست؛
چشم است
برای تماشای جان و جهان.
*
ایمان
اکسیژن روح است،
باید دَم به دَم در مشامِ روح و روان تازه گردد.
*
ریا
زهر روح است؛
پنهان رسوخ میکند؛
پنهان به نابودی میبرد.
*
هر که تبر برداشت،
ابراهیم نیست؛
بسیاری جلاد درختانی میشوند
که بعدها
صلیبِ مسیح و دار حلاج
از آنها برپا خواهد شد.
*
انسان بدون ایمان،
بندبازی است
که عملیات پارالل را از قلهی اورست
بدون طناب انجام میدهد!
*
در هنگامهی حق و باطل،
سکوت
گیوتینی است که گردنِ ناز «حق» را مینوازد.
*
دریغا، سیاهبخت خواهد بود،
فانوس نازکدلی
که از سر دلسوزی در خاموشی دیگران،
بیشتر از توانش بالا کشیده میشود!
*
شاعران چاپلوس،
فواحش ادبیاند!
*
سرودن حق
گواهینامهی توفیق
در آزمون بینایی است.
*
«حقیقت»
مسیحایی است که هرگز نخواهد مُرد.
آنچه را شاعرانِ سبک یهودا بر صلیب میکشند،
شبح و شبیهِ مسیحاست.
*
اگر نمیتوانی پهلوان دیگران باشی،
نوچهی دیگران مباش،
دست کم پهلوان خود،
نوچه خود!
یا علی!
پرده چهارم: شهرت بادآورده را توفان خواهد برد!
شهرت
تپانچهای است
که- هم زمان-
به دو سوی مخالف شلیک میکند؛
هرچه کاریتر، کشندهتر!
*
در غربت گمنامی
پشهای به نیشی- حتی- سراغت را نمیگیرد؛
در شهرت
مگسها برای آشفتن روحت
ماهها انتظار میکشند.
*
دلتنگ کسی نباشید
که در شتاب به پرتگاه،
جنجال به پا کرده است؛
پژواکِ خُرد شدنِ استخوانهایش عبرتِ ارواح است!
*
سانسور
اعدام اندیشههاست،
اما خودسانسوری
انتحار روح است.
*
آزادی
معشوقِ لعنتیِ ماست؛
خوب بد،
غول مهربان،
قاتل نجیب...
و هر چه از این دست؛
مدح شبیه ذم،
یا شاید ذمّ شبیه به مدح!
*
سر به کدام بسپاری؛ آزادتری؟
بندگی آزادگی
یا آزادگی بندگی!
*
سیاست
دیوی است
که در آغوشت میگیرد و میبوسد،
و تو
همچنان که تنگ میفشاریاش،
دشنامش میدهی!
*
پس از نخستین سنّت در هستی،
سنّت «سنّتشکنی» قد برافراشت؛
سنتیترین سنّتها!
*
شعر
- اگر شعر باشد-
همیشه تازه است.
با این وصف؛
«شعر کهنه»
تناقضی است که راه به محال میبرد.
*
حکایت،
حکایت گوسفندِ قابیل است؛
بعضی شعرها- هر قدر پَروار باشند-
چون از قلبی سیاه برخاستهاند،
به قبول حق نمیرسند.
*
افکنده شدن به دلِ دوزخ دردناک است،
دردناکتر
افکندن دوزخ است به دل.
گروه نخست میتوانند به رهایی امید ببندند،
حال آن که گروه دیگر
به عذابی جاویدان
مایهی شکنجهی خود و پیرامونیاناند.
*
اگر بپذیریم «شعر رستاخیزِ کلمات است»،
قیامت،
رستاخیز عجیبی است برای شاعران؛
کلمات
برمیخیزند و شهادت میدهند؛
رستاخیز در رستاخیز...