آن تمامی که به کام من شد
خود ندانست تمام من شد
آن که چون شیر پی اش می گشتم
آهویی بود که دام من شد
ناگهان مستی و سر مستی ...او
ساقی ای بود که جام من شد
بوسه اش اول و آخر گردید
لب او مهر ختام من شد
او نه یک تن به همه هستی و بس
همه هستیست به نام من شد
واژه ام گشت به شعرم آورد
غزلم گشت کلام من شد
آن دو چشمی که مرا محوم کرد
باعث دور و دوام من شد
گفت با خنده که این سوخته جان
پخته ای بود که خام من شد
ناگهان رفت و تمامم را برد
او ندانست تمام من شد