عابدی بود که همه عمرش را به عبادت پرداخته بود. روزی عدهای نزد او آمده و گفتند: در فلان جا گروهی هستند که درختی را به جای خدا میپرستند. عابد خشمگین شد و تبر خود را برداشت و برای قطع کردن آن درخت به راه افتاد. در بین راه شیطان با او دیدار کرد و گفت: ای شیخ، کجا میروی؟ گفت: میخواهم این درخت را قطع کنم. شیطان گفت: تو مشغول عبادت خودت باش و اگر مشغول به اینگونه امور نشوی به نفع توست. عابد گفت: این کار هم جزو عبادات من است. شیطان گفت: من نمیگذارم تو آن را قطع کنی. عابد با او درگیر شد و او را بر زمین زده و روی سینهاش نشست. شیطان به او گفت: مرا رها کن تا سخنی به تو بگویم. عابد او را رها کرد، شیطان گفت: خداوند را پیغمبرانی است که اگر بخواهد به آنها دستور میدهد تا درخت را قطع کنند. عابد گفت: من حتماً باید درخت را قطع کنم. بار دیگر درگیر شدند. شیطان زمین خورده و عابد روی سینهاش نشست. شیطان گفت: بیا با هم معاملهای بکنیم تا مشکل ما حل شود. عابد گفت: آن معامله چیست؟ شیطان گفت: مرا رها کن تا بگویم. چون عابد او را رها کرد، گفت: تو مرد تهیدستی هستی و نیازمند کمک مردم، حتماً دوست داری به نیازمندان و همسایگانت کمک کنی، ولی نمیتوانی؟ عابد گفت: درست است. شیطان گفت: اگر تو از اینجا به خانهات بازگشته و از این کار صرفنظر کنی، من در عوض هر شب دو دینار زیر سرت میگذارم که با آن هم زندگی خودت را بگذرانی و هم به وسیله آن صدقه بدهی. این کار برای تو و مسلمین از قطعکردن آن درخت نافعتر است؛ زیرا ممکن است درخت دیگری به جای آن درخت بکارند و قطع آن درخت زیانی به آنها نمیرساند. عابد اندیشید و با خود گفت: او راست میگوید؛ زیرا من پیامبر نیستم تا مأمور به قطع آن باشم و...بالاخره تعهد از شیطان گرفت تا به قول خود عمل کند و به سوی خانهاش بازگشت. صبح که شد دو دینار در کنار سر خود یافت. تا سه روز این کار انجام شد، ولی از آن روز به بعد دیگر پولی در آنجا گذاشته نشد. عابد از این وضع عصبانی شد. تبر خود را برداشت و حرکت کرد. در بین راه شیطان با او برخورد کرد و گفت: کجا میروی؟ گفت: میروم آن درخت را قطع کنم. شیطان گفت: دروغ میگویی، تو قدرت قطع آن را نداری. عابد با او درگیر شد، ولی اینبار شیطان او را بر زمین انداخته و روی سینهاش نشست. گفت: یا از این امر صرفنظر کن یا تو را میکشم؟ عابد که دید توان برابری با او را ندارد، گفت: من از این کار صرفنظر میکنم، ولی بگو چرا در بار اول من تو را شکست دادم و این بار تو بر من پیروز شدی؟ شیطان گفت: در مرتبه اول خشم تو برای خدا بود و نیت الهی داشتی و خدا مرا مسخر تو قرار داد. این بار خشم تو برای امری دنیوی بود، ازاینرو کمکی از سوی خدا به تو نشد.