فرامرز میرشکار

نویسنده و صاحب نظر فرهنگی، هنری ، اجتماعی

فرامرز میرشکار

نویسنده و صاحب نظر فرهنگی، هنری ، اجتماعی

سلام خوش آمدید

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تفسیرداستانی قرآن کریم» ثبت شده است

در داستان های قرآن، حتی کلمه و حرفی اضافه نیست. مثلاً در داستان حضرت یوسف، هرگز اشاره به نام منطقه، سنّ یوسف، عمق چاه، نام برادران و نام عزیز مصر و نام همسر او نشده است؛ ولی صدها نکته ی اخلاقی، خانوادگی، اعتقادی، حقوقی، تربیتی و ارشادی در آن نهفته است. اساساً قرآن در نقل تاریخ بر نکات اصولی تکیه می کند. به این جمله توجه کنید:

حضرت ابراهیم به عموی خود گفت: این مجسمه ها و بت ها چیست که می پرستید؟ «إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ الَّتماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» .  این کلام در ظاهر جمله ای است کوتاه که در نقل گفتگوهای ابراهیم علیه السلام با عمویش به چشم می خورد. امّا از این جمله، اصولی ثابت و ماندگار استنباط می شود که ما به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
اصل اول: در ارشاد مردم و نهی از منکر، سنّ شرط نیست. زیرا ابراهیم به عموی خود تذکر داد؛

1

اولین برخورد امام سجاد علیه السلام با ابن زیاد در کوفه، هنگامی بود که عبیدالله در آنجا مجلسی را آراستند و اسرای کربلا را در آن مجلس وارد کردند . بعد از سخنانی که بین حضرت زینب علیها السلام و ابن زیاد رد و بدل شد، یک دفعه چشم عبیدالله به حضرت سجاد علیه السلام افتاد . پرسید: این کیست؟ گفتند: علی بن الحسین است . گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام زین العابدین فرمود: من برادری داشتم که نام او نیز علی بن الحسین بود که مردم او را کشتند . ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت . امام علیه السلام فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها» ; «خداوند جانها را به هنگام مرگ آنها و نیز آن را که نمرده است، در خوابش می گیرد .»

آن ملعون گفت: تو جرات می کنی جواب مرا بدهی؟ ببرید گردنش را بزنید .

حضرت زینب علیها السلام تا سخن ابن زیاد را شنید، چنین گفت: ای ابن زیاد! تو احدی از مردان ما را باقی نگذاشته ای! اگر می خواهی او را بکشی، مرا هم بکش!

سپس خود را به امام سجاد علیه السلام رسانید و گفت: ای پسر زیاد! خون هایی که از ما ریختی، بس نیست؟! و دست به گردن برادرزاده اش انداخت و گفت: به خدا قسم! از او جدا نمی شوم مگر اینکه در کنار هم کشته شویم .

عبیدالله لحظاتی به آنها نگریست; سپس گفت: عجب! علاقه و محبت خویشاوندی را ببین! به خدا سوگند! متوجه شدم که زینب می خواهد با او کشته شود . رهایش کنید! (1) همان بیماری; علی بن الحسین را بس است .

امام سجاد علیه السلام به عمه اش گفت: عمه جان! آرام باش تا جوابش را بدهم . آنگاه خطاب به ابن زیاد فرمود: آیا مرا به کشته شدن تهدید می کنی؟ آیا نمی دانی که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت و بزرگواری ما است؟ (2)

#المیزان| و در مجمع البیان گفته: روایت شده که مردى داخل مسجد رسول خدا (ص) شد دید مردى دارد از رسول خدا (ص) حدیث نقل مى‌کند، مى‌گوید من پرسیدم: شاهد و مشهود چیست؟ 

شیخ ابی سعید ابی الخیر را گفتند 
فلان کس بر روی آب می رود.
شیخ گفت: «سهل است، وزغی و صعوه ای بر روی آب می برود.
شیخ را گفتند: فلان کس در هوا می پرد.
شیخ گفت: «زغنی و مگسی نیز در هوا بپرد.
او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می برود.
شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود.
 این چنین چیزها را بس قیمتی نیست.
مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد 
و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد 
و یک لحظه از خدا غافل نباشد».
«انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون
و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون‏».
«این است و جز این نیست که ولى شما خداست و رسول خدا و کسانى که ایمان آورده،
 اقامه نماز مى‏کنند، و در حال رکوع اداء زکات مى‏نمایند.
و هر کس که ولایت‏خدا و رسول خدا و مؤمنان را بپذیرد،
 پس حقا، حزب خدا غلبه کنندگانند».

آیه 55 و 56، سوره مائده


:سعدی در بیان حکایتی می گوید
موسی علیه السلام ، درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده.
گفت: ای موسی! دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم.
 موسی دعا کرد و برفت.
پس از چند روز که از مناجات باز آمد، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده.
گفت: این چه حالت است؟ 
گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته. اکنون به قصاص فرموده اند.
«وَلَوْ بَسَطَ اللّه ُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوَ فِی الاَْرْضِ؛
 اگر خداوند درِ هر نوع روزی را بر بندگانش می گشود، در زمین ستم پیشه می کردند».
 (شورا:27)
موسی علیه السلام ، به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.
آن کس که توانگرت نمی گرداند او مصلحت تو بهتر از تو داند
حکیمی را ناسزا گفتند. او هیچ جوابی نداد. 
حکیم را گفتند: ای حکیم، از چه روی جوابی ندادی؟
حکیم گفت: «از آن روی که در جنگی داخل نمی شوم که برنده آن بدتر از بازنده آن است».
پیام قرآنی:
وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجاهِلُون قالُوا سَلاما؛
بندگان شایسته چون نادانان با آنها روبه رو می شوند (و سخنان نابخردانه گویند،)
به آنها سلام می گویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند).
(فرقان: 62)