راز کلیدگمشده،گم شده ،خودندانمش
صفحه ی آتش زده رامن به چه سان بخوانمش؟
آینه خیز شد دلم ،لحظه به لحظه حیرتم
نورتو بیش از آینه است دیدتوچون توانمش؟
آه که پا نهدکسی چون به میان باغ من؟
میوه ی حیرتش مراکشته که باغبانمش
مرغک روح خودبه دم ،پر دهمش ز دل، ولی
حیف اجل نشسته برسرکه زتن مرانمش
پادشهی چومن چرا جا به خرابه ی جهان؟
می کنمش خراب اگر من یله ساربانمش
عالم پیرکینه جوست پیروجوان نمی کند
دشنه ی خویش کرده درمن که چومیهمانمش
روز زسوز جان من شعله زندبه آفتاب
شب همه شب زسوز دل ،نفت چراغ دانمش
گریه نمی کنم ولی چاره ز دست رفته است
بغض مگرکه تاکجا تاب بیاورد منش؟
خانه ی ابر ی ام مگرتابه کجا نبارمش؟
من که چو رعد ، دم به دم در دل خانمانمش
گاه وفا کندبه من ،گاه جفا کند به من
گفته به هرچه می کنم درپی امتحانمش