خود ندانست تمام من شد

خود ندانست تمام من شد

آن تمامی که به کام من شد
خود ندانست تمام من شد

آن که چون شیر پی اش می گشتم
آهویی بود که دام من شد

ناگهان مستی و سر مستی ...او
ساقی ای بود که جام من شد

بوسه اش اول و آخر گردید
لب او مهر ختام من شد

او نه یک تن به همه هستی و بس
همه هستیست به نام من شد

واژه ام گشت به شعرم آورد
غزلم گشت کلام من شد

آن دو چشمی که مرا محوم کرد
باعث دور و دوام من شد

گفت با خنده که این سوخته جان
پخته ای بود که خام من شد

ناگهان رفت و تمامم را برد
او ندانست تمام من شد






 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات