که ای نفس من در خور آتشم

که ای نفس من در خور آتشم

شنیدم که وقتی سحرگاه عید

ز گرمابه آمد برون بایزید

یکی طشت خاکسترش بی‌خبر

فرو ریختش از سرایی به سر

همی گفت ژولیده‌ دستار و موی

سردست شکرانه مالان به روی

که ای نفس! من درخور آتشم

به خاکستری روی درهم کشم؟!

سعدی

۰ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات