بخش‌های خواندنی کتاب «برای تاریخ می‌گویم»

بخش‌های خواندنی کتاب «برای تاریخ می‌گویم»

 

محسن رفیق‌دوست نقش بسیار پررنگی در تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و پس از آن در مدیریت بنیاد جانبازان و مستضعفان داشته است. رفیق‌دوست به واسطه حضور پررنگش در مسئولیت‌های مختلف و ارتباط گسترده با عناصر و طیف‌های گوناگون از نیروهای انقلابی، خاطرات زیادی از حوادث پس از انقلاب اسلامی دارد. به همین خاطر است که رفیق‌دوست به عنوان شخصیتی جامع الاطراف خاطراتی خواندنی و جالب از سال‌های انقلاب دارد. خاطراتی که اولین بار سعید علامیان، نویسنده و پژوهشگر حوزه تاریخ شفاهی و خاطره‌نویسی دفاع مقدس برای ثبت و ضبط آن‌ها به سراغ رفیق‌دوست رفته است تا این خاطرات را در قالب یک مجموعه دو جلدی و با عنوان «برای تاریخ می‌گویم» منتشر سازد.

جلد اول این کتاب دربرگیرنده خاطرات او از مقطع ورود حضرت امام خمینی (ره) در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ و پس از آن تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تا سال ۶۸ و انتخاب او از سوی مقام معظم رهبری به عنوان رئیس بنیاد جانبازان و مستضعفان است. جلد دوم این کتاب که حاصل بیش از بیست و چهار جلسه مصاحبه با حاج محسن رفیق‌دوست است دربرگیرنده خاطرات او در دوران حضور او در ریاست بنیاد جانبازان و مستضعفان یعنی بین سال‌های ۶۸ تا ۷۸ است.

این کتاب به روش پرسش و پاسخ تدوین شده و سوالات مطرح شده از سوی نگارنده در آن با مطالعه دقیق آرشیو مطبوعات و خاطرات برخی از چهره‌های انقلابی حاصل شده است که جامعیت کتاب را دوچندان کرده است.

کتاب «برای تاریخ می‌گویم» را انتشارات سوره مهر در دو جلد منتشر کرده است.

پرده اول: مدیری که نیمه شب عزل شد!

[رفیق دوست در این بخش از خاطرات خود به ماه‌های ابتدایی قبول مسئولیت ریاست بنیاد مستضعفان و جانبازان می‌پردازد.]

قبل از اینکه به بنیاد بروم، مسئولین بنیاد برای آن سال سه میلیارد و هفتصد میلیون تومان برای کل ۲۵ هزار جانبازی که پرونده داشتند، بودجه در نظر گرفته بودند. قرار بود در حدود یک سوم این هزینه را بنیاد از محل درآمد و دارایی خودش هزینه کند اما پس از بررسی مسئولین بنیاد مشخص شد نمی‌توانند این مبلغ را تامین کنند. این موضوع را در نامه‌ای به آقای هاشمی رئیس جمهور نوشتند، او هم این نامه را به سازمان برنامه و بودجه نوشته بودند و آن‌ها هم قبول کرده بودند که این مبلغ را بودجه بنیاد اضافه کنند. این قضیه با تغییر مسئول بنیاد همزمان شد. شروع به پیگیری کردم تا آنجا که علناً از برنامه و بودجه گفتند با آمدن تو این پول را نمی‌دهیم.

در جلسه‌ای خدمت رهبری رسیدم و گفتم: «آقا دستور بدهید آقای هاشمی همان بودجه‌ای را که تصویب کرده‌اند به من بدهند.»     

آقا من را نگاه کردند و چیزی نگفتند. دفعه دوم که گفتم، آقا اخم‌هایشان توی هم رفت. دفعه سوم که گفتم آقا فرمودند: «به آقای حجازی گفتم پاسخ شما را بدهد.»   

رفتم خدمت آقای حجازی و از ایشان پرسیدم منظور آقا چه بود؟ آقای حجازی گفت: «پاسخ آقا این است که اگر می‌خواستم این حرف‌ها را گوش کنم، تو را نمی‌گذاشتم.»        

دیدم چاره‌ای ندارم که به جان بخش اقتصادی بنیاد بیفتم، از آنجا دربیاورم و برای جانبازان خرج کنم. لذا مسئولین معاونت اموال و دارایی‌ها را خواستم و از ایشان پرسیدم: «چه تعداد املاک در اختیار بنیاد هست که برای فروش هیچ مسئله‌ای ندارد. حکم مصادره برایشان صادر شده، کسی تصرف نکرده و مدعی‌اش نیست و در گرو بانک‌ها هم نیست؟»

فکر می‌کنی چه گفتند؟ گفتند: دو تا! پرسیدم چرا؟ گفتند اولاً ۵۷ درصد پرونده‌های بنیاد تحت سرپرستی و توقیف است و هنوز حکم مصادره برایش صادر نشده. دوم، اکثر این املاک در گرو بانک‌هاست و به پول آن موقع نزدیک ۵۰ میلیارد تومان طلبکار هستند. نکته سوم اینکه خیلی از املاک بنیاد توسط نهادهای انقلابی تصرف شده، از جمله خود تو که سه هزار و خورده‌ای از املاک بنیاد را برای سپاه گرفته‌ای. [با خنده] اولین کارم این بود که خدمت آقا رفتم و یک فرمان محکم برای تعیین تکلیف پرونده‌ها گرفتم و دادگاه‌ها فعال شد.           

بعد به سراغ مرکز درآمدزایی بنیاد رفتم. مسئولین چهار معاونت توریستی، عمران، کشاورزی و صنایع را خواستم و پرسیدم امسال ماحصل درآمد شما چقدر است؟ معلوم شد که یک رقمی هم ضرر می‌کنند. شروع کردم از تک‌تک مراکز کشاورزی و صنعتی بازدید کردن. یکی از جاهایی که رفتم اصفهان بود. در آنجا کارخانه و مزرعه زیاد داشتیم؛ از جمله گاوداری بزرگی بود به اسم قلعه خواجه شاید بیشتر از هزار راس گاو داشت. ساعت ۱۱ شب به داخل گاوداری رفتیم. مدیر آنجا را صدا کردند و آمد. پرسیدم: «امسال چقدر سود می‌دهید؟» گفت: «در بودجه بنیاد ۲۵ میلیون تومان زیان پذیرفته شده، ولی بیشتر از این می‌شود.» گفتم: «من زیاد سواد ندارم، اما در همین روستاهای اطراف اصفهان، یک خانواده دهاتی دو تا گاو دارند و با همین دو گاو یک عائله را اداره می‌کنند، چطور شما هزار گاو داری و می‌گویی ضرر می‌کنی؟»

همان شبانه مدیر آن دامداری را عزل کردم و بعد سود ده شد، گسترش پیدا کرد و الان یکی از بزرگترین مراکز تولید شیر و بهترین دامداری‌های کشور است. ما در عرض شش ماه که برای مراجعه و تشکیل پرونده جانبازان فراخوان دادیم، صدهزار نفر بر بیست و پنج هزار نفر جانبازی که پیش از این درخواست داده بودند، اضافه شد در حالی که ما بودجه کافی برای همان بیست و پنج هزار جانباز نداشتیم.

پرده دوم: تیری که انقلاب اسلامی به قلب آمریکا زد

هشتم اردیبهشت ۱۳۶۹ جرج بوش رئیس جمهور وقت آمریکا به مناسبت عید فطر پیام تبریکی به مسلمانان داده و خواهان تعامل و تعمیق درک متقابل بین آمریکا و جهان سلام شده. در پی این پیام، روزنامه اطلاعات مقاله‌ای تحت عنوان مذاکره مستقیم به قلم عطاالله مهاجرانی با موضوع فواید مذاکره مستیقم با آمریکا به چاپ رساند که مخالفت جمعی از نمایندگان مجلس و جریان‌های سیاسی را برانگیخت. سه روز بعد، رهبر انقلاب نیز به اظهارنظر صریح پرداختند. نکته یا خاطره‌ای در این مورد دارید؟

برای پاسخ به این سوال باید به چند سال قبل، زمانی که وزیر سپاه بودم، برگردم. آن موقع آقای جواد لاریجانی معاون وزیر امورخارجه بود. می‌گفت با سفیر سوئیس به عنوان حافظ منافع آمریکا ملاقاتی داشتم و از او پرسیدم دشمنی آمریکا با ما تا کجاست؟ سفیر گفت شما می‌دانید با آمریکا چکار کردید؟ شما هیبت ابرقدرتی آمریکا را در دنیا شکستید و تا آمریکا هیبت شما را نشکند و هیبت خود را ترمیم نکند، شما را رها نخواهد کرد. این حرف جواد لاریجانی بود. در سال‌های جنگ، زیاد به کره شمالی سفر می‌کردم و چند بار با کیم ایل سونگ رهبر فقید کره ملاقات کردم. او در یکی از این دیدارها می‌گفت: «من در ته دنیا قرار دارم و از اسلام فقط اسمی شنیده بودم، اما این اسلام هرچی هست، چیز خوبی است. ما سال‌های سال با آمریکا جنگیدیم و فقط یک ضربه به ساق پای آمریکا زدیم، کمی دردش گرفت و بعد هم خوب شد؛ اما شما به واسطه یک رهبر مذهبی اسلامی تیری زدید که در قلب آمریکا نشست.»           

لذا تا وقتی انقلاب اسلامی بر شعارهای خودش اصرار می‌ورزد امکان صلح به معنای سازش بین ایران و آمریکا وجود ندارد.

اما شما نقل می‌کردید که مرحوم شهید بهشتی مذاکره با طرف‌های مقابل، از جمله مقامات آمریکایی را نفی نمی‌کرد.

بله درست است، ولی ما کاملاً حس می‌کنیم که آمریکا قصد صلح و سازش با ما را ندارد. آمریکایی‌ها مذاکره را برای مذاکره می‌خواهند نه برای مصالحه. ما که نباید خودمان را گول بزنیم. حرف ما این است که می‌خواهیم بر سر چه چیزی مذاکره کنیم؟ آیا می‌خواهیم مذاکره کنیم که بمب اتم نسازیم؟ آن‌ها خیلی خوب می‌دانند وقتی رهبر سیاسی و مذهبی ما اعلام می‌کند ساخت بمب اتم حرام است، دیگر بحث اتم منتفی است. اما آن‌هایی که مذاکره را به عنوان راه‌حل همه مشکلات می‌دانند توجه ندارند [یا شاید توجه نمی‌کنند!] که دعوای ما با آمریکا برسر بمب اتم و حقوق بشر نیست، دعوای ما بر سر حزب‌الله، حماس و سوریه و همه استعمارگری آمریکاست.    

زمانی به عنوان مهمان کمپانی بنز به آلمان سفر کرده بودم. مدیر کمپانی بنز به من گفت: «یکی از وزرای آلمان می‌خواهد شما را ببیند.» در آن دیدار وزیر آلمانی از من پرسید: «چطور می‌شود بین ایران و آمریکا ارتباط برقرار کرد؟» گفتم: «من کاره‌ای نیستم، فقط مسئول یک موسسه اقتصادی‌ام.»        

سابقه مرا داشت. گفت: «آمده‌ام با شما مشورت کنم.»    

گفتم: «پس حرف مرا به عنوان یک آدم معمولی به آن‌ها می‌رسانی؟» سرش را به علامت تایید تکان داد. 

گفتم: «به آن‌ها بگو شما دروغ می‌گویید.»       

گفت: «چرا؟»      

گفتم: «الان نزدیک چهارده سال از انقلاب ما گذشته و دیگر کاری با آمریکا نداریم. چرا هر کسی که رئیس جمهور آمریکا می‌شود در اول سال مسیحی دستور توقیف دارایی‌های ما را امضا می‌کند؟»         

گفت: «چطور می‌شود فضا را عوض کرد؟»     

گفتم: «اگر آمریکا دارایی‌ها ما را آزاد کند، اعلام کند که دیگر در امور داخلی ایران دخالت نمی‌کند و نسبت به گذشته عذرخواهی کند، این روحیه در ملت ایران پیدا می‌شود که اگر مسئولینش گفتند حالا می‌خواهیم با آمریکا مذاکره کنیم، مورد خشم ملت قرار نمی‌گیرند.»

پرده سوم: دخالت کمپانی‌های ژاپنی و توقف تولید بنز در ایران

بنیاد جانبازان و مستضعفان بیست و ششم شهریور ۱۳۶۹ اعلام کرد که حاضر است اتومبیل‌های خارجی مورد تقاضای دیپلیمات‌ها و فارغ‌التحصیلان خارج از کشور را به نحو مطلوب وارد کند. ارتباط شما با این مسئله چه بود؟

جزو اموالی که به بنیاد رسیده بود، چند نمایندگی ورود خودرو مثل بی‌ام‌و، بنز و تویوتا بود. از طرفی، مقرراتی وضع شده بود که هر دانشجوی ایرانی درسش تمام می‌شد و می‌خواست به کشور برگردد و یا کارمندان سفارتخانه‌ها می‌توانستند یک ماشین بیاورند. اعلام کردیم که اگر می‌خواهید ماشین بیاورید، ما برایتان می‌آوریم یا امتیازتان را به ما بفروشید تا برای نیازهایی که در داخل کشور هست، وارد کنیم. البته بعدها شرکت تویوتا را به بخش خصوصی فروختیم و بنز را هم به کارخانه خاور وزارت صنایع سنگین واگذار کردیم.

در همین خبر آمده که عواید این کار صرف رفاه جانبازان می‌شود. این عواید از معامله با صاحبان امتیاز به دست می‌آمد؟

چون نمایندگی داشتیم، برای ما ارزانتر تمام می‌شد و عوایدمان از این راه بود.

چهار ماه بعد، چهارم بهمن، مقررات عمومی برای واردات خودرو مشروط به موافقت وزارت صنایع سنگین تصویب شده، بنیاد هم از این مقررات استفاده کرد؟

تعدادی بنز آوردیم و به نیروی انتظامی فروختیم. بعد، قراردادی برای ساخت بنز بستیم. در واقع با کمپانی بنز تماس گرفتیم و گفتیم که می‌خواهیم با موافقت شما در ایران بنز تولید کنیم. پس از چند سفر به آلمان، موافقت اولیه آن‌ها را کسب کردیم. البته تولید بنز در ایران برای آلمانی‌ها هم به صرفه‌تر بود؛ هزینه ساخت بنز در ایران یک پنجم تولید آلمان تمام می‌شد.

چطور شد که به این فکر افتادید؟

زمانی که واردات ماشین آزاد شد، دیدم که تویوتا با ۱۸ هزار دلار وارد می‌شود، قیمت بنز هم همان ۱۸ هزار دلار است. اما تعرفه‌ای که تعریف کرده بودند، پنج برابر تویوتا بود. رفتم با مسئولین امر در ارتباط با این موضوع صحبت کردم اما هر چه گفتم و در مورد کیفیت بالاتر خودروهای بنز صحبت کردم، گوش کسی بدهکار نبود. معتقد بودم شیطنتی در تعیین تعرفه بوده، این اتفاق طبیعی نیست و بالاخره دست کسی توی کار است. رفتم پیش رئیس گمرک، گفتم: «علت چیست؟» گفت: «نمی‌دانیم چطور توی تعرفه آمده.»      
وقتی این وضعیت را در گمرک دیدیم، گفتیم این ماشین را در داخل ایران می‌سازیم. رفتیم مذاکره کردیم و قرارداد بستیم که ۷۰ درصد بنز در ایران ساخته بشود و ۳۰ درصد هم از بنز آلمان وارد کنیم. حتی موافقت کردند که از آن ۳۰ درصد، هر قطعه‌ای که در کشور می‌سازیم و از نظر فنی در مورد قبول‌شان قرار می‌گیرد، از سهمیه آن ۳۰ درصد به آن‌ها بدهیم. همچنین بنا بود آلمانی‌ها کمک کنند و در کارخانه ایدن تبریز- که موتور کامیون می‌ساخت- موتور بنز را هم طی چند سال آینده بسازیم. قرار شد بعد از تاسیس کارخانه، در سال اول ۲۵ هزار دستگاه تولید کنیم و سال به سال بالاتر برود. حتی خواستیم صادرات در منطقه خودمان، از جمله آسیای میانه را هم به ما بدهند، خیلی مقاومت کردند و بالاخره پذیرفتند؛ اما در نهایت، یک کار عاقلانه و اقتصادی که صد در صد به نفع مملکت بود و قراردادش را هم بسته بودیم، پا نگرفت.

موضوع را به آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور مطرح نکردید؟ ایشان دفاع نکردند؟

آقای هاشمی موافق بود، ولی به قدری جو منفی در مجلس بالا گرفته بود که ایشان هم وارد این مسئله نشد. چند بار به مجلس رفتم و توضیح دادم که بابا داستان این است و می‌خواهیم بنز را در ایران بسازیم؛ اسم بنز شده بود طاغوت و یکی از کارهای خوبی که در آستانه اجرا بود، انجام نشد؛ یعنی نگذاشتند بشود.

سرنوشت قرارداد چه شد؟

آن قرارداد را به شرکت خاور دادیم و آن‌ها هم کاری نکردند، چون سیستم آن شرکت توانایی مدیریت چنین کاری را نداشت.        
مطبوعات هم در این قضیه نه تنها دفاع نکردند، بلکه برخلاف همان منافع ملی عمل کرد. یادم است، از ابتدا تا روزی که از روی ناراحتی از خیر این قرارداد گذشتم، به شهادت آرشیو بنیاد بیش از ۱۹۰ مقاله و گزارش و خبر در حمله به این کار با عناوینی چون بنیاد جان‌بنزان، بنزسواران، مستضعفان بنزسوار و این قبیل الفاظ منتشر شد و آگاهانه یا ناآگاهانه جلوی این کار خوب گرفته شد. در این قضیه دست کمپانی‌های ژاپنی و شرکای داخلی‌شان در بعضی حملاتی که به من می‌شد کاملاً مشخص بود. چون اگر آن کار را به سرانجام می‌رساندم بازار ژاپنی‌ها و بقیه در ایران کساد می‌شد.

 

پرده چهارم: ماجرای پیرمردی که به خاطر شهادت پسرش از امام(ره) شکایت کرد!

سوم اسفند ۱۳۶۹ نامه‌ای از حضرت امام منتشر شده که ایشان در روز سوم اسفند ۱۳۶۷ خطاب به مراجع، روحانیون، مدرسین و ائمه جمعه نوشته‌اند. دیدم روزنامه‌ها در سالگرد نگارش این نامه به این موضوع پرداخته‌اند. به همین دلیل می‌خواهم سه فراز از این پیام را با شما در میان بگذارم؛ شاید نکته‌ یا خاطره‌ای به یادتان بیاید.

امام راجع به سپاهی می‌گفتند این لباس مقدس بر تن هرکسی هست و هرکجا زندگی می‌کند باید مردم از او احساس آرامش کنند و ضدانقلاب و معاندین از او بترسند. پس معلوم است که در نظر امام، سپاهی با بقیه مردم فرق دارد. بالطبع، توقع از امام از روحانیت هم مثل بقیه مردم نیست. امام می‌گفتند به روحانیانی که صلاحیت ندارند و کار خلاف می‌کنند، روحانی نگویید، چون روحانی اصلا کار بد نمی‌کند؛ برای همین دادگاه مجزایی به نام دادگاه ویژه روحانیت درست کردند. یادم هست وقتی رئیس بنیاد بودم یک روحانی از من شکایت کرده بود. دادگاه ویژه روحانیت من و ایشان را خواست. آن قاضی به آن روحانی گفت فلانی شما با لباس روحانیت نباید این کار را می‌کردی.

اما در ادامه نامه می‌نویسنده: «خدا می‌داند که شخصاً برای خود ذره‌ای مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم. اگر تخلفی از من هم سرزند، مهیای مواخذه‌ام.»

اینکه امام می‌گویند آماده مواخذه‌اند، در عمل آن را نشان دادند؛ زمان جنگ یک نفر از استان لرستان به دادگستری رفت و از امام شکایت کرد که طول کشیدن جنگ کار امام است و بچه‌ام شهید شده. موضوع را پیگیری کرد و پرونده تشکیل داد. امام به آقای موسوی اردبیلی، رئیس قوه قضاییه، می‌فرمایند چون حضور من در دادگاه تبعاتی دارد و باعث اذیت مردم می‌شود، شما به نمایندگی از طرف من به دادگاه بروید و پاسخگو باشید. ایشان هم در دادگاه حاضر می‌شود و با دلیل و مدرک از امام دفاع می‌کند.        

خاطره دیگری برایت می‌گویم: بعد از انقلاب مسئولیت شرکت دولتی فرش وزارت بازرگانی را به سه نفر از بازاری‌های فرش فروش متدین سپردند؛ حاج رضای بیدآبادی، حاج احمد نوری و حاج سیداصغر رخ‌صفت که از معتمدین شناخته شده بازارند. داستان این بود که تعدادی فرش قدیمی ده‌ها سال در گونی‌های دربسته در انباری که مناسب این کار نبود نگهداری می‌شد. فرش‌ها داخل گونی‌ها به کلی پودر شده بود و ارزشی نداشت. خودم رفتم این‌ها را دیدم؛ دستت را که توی گونی می‌کردی هرچقدر می‌خواستی کرک و پشم توی دستت می‌آمد، یعنی دیگر فرشی نبود. این آقایان در محاسبات مالی این گونی‌ها را می‌شمارند و هرکدام را به ارزش یک تومان توی دفترشان سند می‌زنند و کنار می‌گذارند. در بازرسی پرونده‌ای درست می‌شود که این آقایان فرش‌های عتیقه را یک تومان خریده‌اند و برده‌اند. آقای موسوی اردبیلی هم به عنوان رئیس دستگاه قضا روی این پرونده جدیت کرده و حکم دستگیری آقایان را صادر می‌کند. حالا زمانی است که آقایان ناطق‌نوری وزیر کشور و آقای سرهنگ وحید دستگردی رئیس شهربانی است. حکم جلب را که می‌برند، آقای ناطق‌نوری که این آقایان را می‌شناسد، مقابل حکم آقای موسوی اردبیلی می‌ایستد و به آقای دستگردی می‌گوید این کار را نکند. دیدم دارد جنگ مغلوبه می‌شود. خدمت حضرت امام(ره) شرفیاب شدم. بعد از مقدم عرض کردم که در شرکت فرش این داستان پیش آمده است و کار از دست همه در رفته و الان بین آقای موسوی اردبیلی و ناطق‌نوری اختلاف افتاده، حضرتعالی دستور بفرمایید به این کار رسیدگی کنند. امام بلافاصله توسط سیداحمد آقا به مرحوم آقای مروی معاون اول قوه قضاییه ماموریت دادند. به آقای مروی گفتم: «هیچ کاری لازم نیست بکنید؛ کافیست بروید انبار ببینید موضوع چیه.»     

مدتی گذشت. از بیت تماس گرفتند. احمد آقا گفتند: «آقای مروی الان خدمت امام گزارش داد، امام فرمودند از قول من به آقایان رخ‌صفت و نوری و بیدآبادی بگویید شما بیگناه هستید و می‌توانید علیه آقای موسوی اردبیلی اقامه دعوا کنید.»   

اتفاقاً آقای رخ‌صفت بغل دستم بود. گفتم امام چنین پیغامی دادند. گفت: «از کسی که حکم امام توی جیبش هست  و قبولش دارم و پشت سرش بارها نماز خواندم شکایت کنم؟»          
امام در مورد روحانیون بیشتر سختگیر بود؛ حتی اگر رئیس قوه قضاییه باشد. همه دقت‌های امام برای این بود که این لباس در چشم مردم محبوب بماند.

 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات