هیچکس آتشی نمی افروخت

هیچکس آتشی نمی افروخت

داد درویشی از سر تمهید

سر قلیان خویش را به مرید

گفت از دوزخ ای نکو کردار

قدری آتش به روی آن بگذار

بگرفت و ببرد و باز آورد

عِقد گوهر ز دُرج راز آورد

گفت در دوزخ آنچه گردیدم

درکات جحیم را دیدم

آتش هیزم و زغال نبود

اخگری بهر انتقال نبود

هیچکس آتشی نمی افروخت

زآتش خویش هر کسی می سوخت

صغیراصفهانی

۱ ۰ ۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

بووووووووووووووووووووووووووم ب ترکوندین با وبتون[ماچ][قلب][دست][زبان]
اگه دوست داشتین افتخار بدین به منم سری بزنین

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات